اختلالات روانی"، "بیماری های روحی"، "مشکلات عصبی" و گاه "عدم تعادل شخصیتی"، نمونه هایی از Mental illness هستند. این مشکلات به طور وسیع در جوامع مختلف دیده می شود اما در جامعه ی ما به میزانی بسیار فراتر از تصور گسترش پیدا کرده است. از جمله عوامل ایجاد یا تشدیدکننده ی این اختلالات می توان به "محیط اشتغال"، -اعم از تحصیل یا کار- اشاره کرد. هرچند نداشتن کار از مهم ترین علل بروز مشکلات روحی است، اما مطالعات فراوان نشان داده که بخش بزرگی از مشکلات روانی را محیط های کار غیربهداشتی ایجاد می کند.
بهداشت از نظر اغلب اشخاص مقابله با میکروب ها و ویروس ها برای حفظ سلامت "جسم" تلقی می شود اما در اینجا هدف، توجه به اولویت "بهداشت روان" است. افراد شاغل، ساعات بسیاری را در محیط کار می گذرانند، زمانی بیش از بودن در خانه و خانواده. در محیط کار و تحصیل، مدیران و معلمان در آرامش یا التهاب شرایط نقش تعیین کننده دارند. مشکلاتی چون استرس، افسردگی و اضطراب، رابطه مستقیمی با روش و منش مدیران، سوپروایزرها، معلم ها و درمانگران دارد.
همواره در محیط های کار و تحصیل شاهد روش های نادرست از سوی استادان و معلمین یا مدیران و مطب داران هستیم که با ایجاد جو پر استرس، موجب بروز اختلالات جدی روحی– روانی برای دانشجو یا کارمند شده و معمولاً اثرات منفی عمیق و درازمدت و یا دائمی در روان ایشان ایجاد می کنند، مشکلاتی که به چشم نمی آید. رفتارهایی مانند دستور به انجام کارهای پرزحمت، انجام کارهای متعدد و بسیار در یک زمان محدود و در بسیاری موارد انتقال ناراحتی های شخصی به محیط کار و یا تسری مشکلات مدیریتی سطوح دیگر به محیط، از عواملی است که یک محیط به ظاهر آرام و موفق اما در درون پرتلاطم را به وجود می آورد.
از جمله خصوصیات یا عادات افراد مبتلا به بیماری های روانی این است که یا متوجه مشکل خود نیستند و یا از ابراز آن خودداری می کنند. بیان اختلالات روحی نه فقط از سوی بیمار انجام نمی شود که درمانگران و مدیران نیز یا نسبت به آن بی تفاوت هستند و یا از بیان و توجه جدی به آن عاجزند. در کشورهای پیشرفته امروزه این ضعف فرهنگی به میزان زیادی کاهش یافته و مردم، این نوع مشکلات را مانند بیماری های جسمی جدی تلقی می کنند. در مملکت ما تا رفع این مشکل فرهنگی راه زیادی باقیست اما فرهیختگان جامعه و افرادی که اختیار دار افرادی هستند بایستی این نکته را درنظر داشته و سکوت یا فریاد ظاهراً عادی کارکنان یا دانشجویان را حمل بر آرامش، رضایت یا سلامت آنها نکنند.
بسیاری از اساتید به ظاهر موفق که دانشجویانی خود را با تحمیل استرس های ناحق درسخوان می کنند، بسیاری از رؤسای دانشکده ها، بخش ها، ادارات که کارکنان را مطیع ساخته و در گزارشات کاری موفقیت هایشان را در بوق می کنند و خیلی از دکترها که مطب های شلوغ و ظاهراً منظم دارند، عملاً خسارت های روحی و معنوی بسیاری را بر روح و روان افراد تحت امر خود تحمیل می کنند که این اختلالات در جاها و زمان های دیگری خود را نشان خواهد داد. البته نگارنده در صدد کم بهاکردن تلاش مدیران مجرب، دوره دیده، سلیم النفس و منطقی نیست. همچنین ارزش استرس های محدود و محرک را در پیشرفت امور نفی نمی کند. اما متأسفانه خود شاهد درصد بالایی از رفتارهای ناهنجار استادان، مدیران و همکاران در محیط های تحصیل و کار بوده که اثرات آن را نه تنها بر دیگران شاهد بوده که خود نیز با تمام وجود لمس کرده است. ممکن است سطحی از استرس پذیرفته یا مفید باشد، و ممکن است برخی رفتارهای ظاهراً استرس زا عمدتاً "سازنده" باشند، اما متأسفانه اغلب رفتارهای مدیران و معلمین ضعیف و فاقد آموزش، صلاحیت و تجربه –درزمینه ی مدیریت- "مخرب" و فاجعه آمیز است..
اثر عدم وجود بهداشت روان در بروز و تشدید بیماری های جدی چون سرطان، دیابت و مشکلات قلبی اثبات شده و قطعی است. اختلالات روحی اثرات وسیعی بر فرد و جامعه باقی می گذارد که حیات جسمی افراد، موفقیت خانواده ها، تولید و کارآیی اقتصادی جامعه و نهایتاً موفقیت یک ملت و مملکت را تحت تأثیر قرار می دهد. علاوه بر این، افرادی که در نبود بهداشت روان تحصیل کرده یا تربیت شده اند، با داشتن قابلیت و استعداد بالا و تحصیلات ممتاز، در مسؤولیت هایی قرار می گیرند که منشأ تصمیم سازی های مخرب غیرقابل تصور بعدی می شوند.
یک دکتر در محیط مطب با کارکنان، یک استاد در محیط دانشکده با دانشجویان و در کل هر مدیر در محیط کار نسبت به کارکنانش مانند یک پدر یا مادر نسبت به فرزند، بایستی در گفتار و رفتار خود چنان باشد که نسبت به اثرات بعدی تصمیماتش در زندگی مادی و معنوی فرد احساس مسؤولیت کند. کمترین نقش مثبت یک مدیر می تواند فهم و قبول اهمیت "بهداشت روان" باشد.
مطالعه ی مختصر زندگی جنایتکاران تاریخ بشر مانند هیتلر، بهترین راه درک اهمیت این موضوع است که تأثیر عمیق و وحشتناک اختلالات روانی ناشی از محیط، درک شود.
موضوع بسیار مهم دیگر، شکاف دهشتناک بین نیاز مردم به درمان مشکلات روانی با امکانات و بودجه ی مراکز مشاوره و درمان موجود است. شکافی که پاسخ گویی به نیاز جامعه را محال می نمایاند. بررسی بودجه و امکاناتی که برای پرداختن به مشکلات و اختلالات روانی وجود دارد، هر شخص بیداری را ناامید می کند. پس به نظر می رسد بهترین، مؤثرترین و راحت ترین راه مقابله با این معضل بزرگ فردی و اجتماعی به خود آمدن تحصیل کردگان و بخصوص مدیران و استادان است.
همه ما به عنوان کسانی که اختیار بخش بزرگی از عمر، توان و روان اشخاصی تحت عنوان دانشجو، کارمند، منشی، تکنیسین و همکار را در دست داریم، اگر متوجه نقش مهم گفتار و رفتار خود بر اطرافیان باشیم، حتماً تغییرات بزرگی در خود ایجاد می کنیم. آغاز این تغییر، قطعاً آغاز یک تحول بزرگ اجتماعی و کمک بزرگی به رشد جامعه خواهد بود. طبیعی است که این موفقیت در مجموعه ی تحت مدیریت خود ما بیش و پیش تر دیده خواهد شد و نام نیکی از ما برجای خواهد گذاشت.
داشتن جلسات خاص برای بحث مستقیم یا غیرمستقیم در زمینه مشکلات اعضا، مشاوره با افراد صاحب نظر بهداشت روان در تدوین و تنظیم برنامه های اداری و آموزشی، آشناکردن افراد با علائم و نشانه های اختلالات روانی و اثرات آن بر موفقیت فرد، اهمیت دادن به لبخند همیشگی در روابط با همه و نهایتاً ترغیب و معرفی افراد ناهنجار به مراکز درمانی معتبر یا مشاورین صاحب نظر، می تواند از اقدامات بسیار مفید در اصلاح روش ها باشد.
نقش افراد جامعه در طرح و گسترش این ضرورت، ابتدا درگیرکردن تصمیم سازان است و سپس عزم همه افراد در کاهش فشارهای روانی محیط کار به افراد تحت امر یا اطرافیان. از مهم ترین ضرورت های اجتماعی نیز وجود سازمان های غیردولتی برای آموزش و ترویج بهداشت روان است تا از این طریق، ضعف های بنیادی سیستم دولتی نیز کاهش یابد.